سیسی عاشق بکا است. با او صحبت می کند، از او مراقبت می کند و به او اجازه می دهد سینه ها و بیدمشک هایش را بمکد. همانطور که بکا در بیدمشک سیسی کون روغنی عمیقاً در گردن دراز کشیده است، یکی از دوستان خواهر و برادرش ناله او را می شنود. او در را باز می کند تا ببیند چه خبر است، سپس دوباره Cece را می شنود که می گوید چگونه دوست داشتی بکا واقعی بود.